دیشب دو ساعت خوابیدیم
دختر بابایی
دیشب مامانت یه کم علائم مشکوک دیده بود و خیلی نگران بود. نمیتونست بخوابه و نگران توی عزیز بود. تا حدود ساعت 3 که بیدار بودیم و حرف میزدیم و آخرش هم قرار شد صبح بریم بیمارستان پیش دکتر.
ساعت 5 صبح بود و خواب بودم که با صدای مامانت بیدار شدم و دیدم داره با تلفن با اتاق زایمان بیمارستان آتیه صحبت میکنه. قهمیدم این دو ساعتی که من خوابیده بودم رو هم مادرت نخوابیده بود. آخرش هم نتونسته بود تحمل کنه و زنگ زده بود بیمارستان. اونام گفتن که بیاد بیمارستان و آقای دکتر هم صبح اول وقت میاد اونجا.
خلاصه شال و کلاه کردیم و رفتیم بیمارستان آتیه. رسیدیم بیمارستان دم در نگهبان اورژانس گفت آقای دکتر معینی (دکتر شما و مامانت که قراره شما رو به دنیا بیاره) همین الان رفت بالا.
مامانت که رفت توی اتاق صدای آقای دکتر رو شنیدم و کلا خیالم راحت شد. خود آقای دکتر چک کرد و ضربان قلبت رو گرفتن و سونوی سلامت جنین هم گرفتن و خلاصه بعد 3-4 ساعت گفتن حالت خوبه خوبه و هیچ مشکلی نیست. منم گفتم من که میدونستم
در ضمن وزنت هم شده 2 کیلو و خورده ای...