ليليانليليان، تا این لحظه: 11 سال و 8 روز سن داره

شاهزاده مامان و بابا

تو را رهای رها خواهم خواست...

  شاهزاده بابا نمیدانم کی و در چه سنی این نوشته ها را خواهی خواند نمیدانم روزی که این نوشته ها را میخوانی چه احساسی نسبت به این نوشته ها خواهی داشت نمیدانم چه خواهی گفت و چه نظری خواهی داشت. به یاد داشته باش که  تو از نظر من و در فکر من آزاد ترین و رها ترین خواهی بود. تو را رهای رها خواهم خواست. بی هیچ تعلقی و بندی از جانب من. تو در دوران شيرخوارگی: آزاد خواهی بود هروقت دلت خواست و به هر میزان که دلت خواست گریه کنی. نخواهم گفت بس است میخواهم بخوابم. آزاد خواهی بود هروقت دلت خواست و به هر میزان که دلت خواست خنده کنی. نخواهم گفت دیر وقت است و بچه باید بخوابد. آزاد خواهی بود تا هر زمان و سنی که دلت خواست نگذار...
16 مهر 1391

دومين نشانه

بعد از ظهر همان روز شنبه 25 شهريور مامانت آزمایش خون داد تا مطمئن بشیم از وجودت. جواب آزمایش رو که گرفتيم دیگه کاملا مطمئن شديم که میخوای به ما و این دنيا افتخار بدی و الان تو دل مامانت با تمام توان در حال رشد و بزرگ شدنی. اینم نتيجه آزمایش خون مامان و دومين نشانه شاهزاده: ...
14 مهر 1391

در انتظار سونوگرافی

فردای آزمایش خون یعنی یکشنبه 26 شهريور مامان رفت پیش دکتر تا پروسه به دنيا آمدن شاهزاده ما رسما شروع بشه. دکتر هم طبق معمول همه بارداری ها آزمایش خون نوشت برای مامانت و سونوگرافی برای بعد 10 مهر. مامانت از دکتر و فضای مطب خیلی راضی بود و این برای من خیلی مهم بود. اینکه نمیدونستیم تو دل مامانت چه خبره و تو دقيقا الان داری چيکار میکنی اضطراب آور بود ولی همین اضطراب هم شيرين بود و هست و خواهد بود.
14 مهر 1391

اولين ديدار

وقت سونوگرافی مامانت شنبه 15 مهر بود. چهارشنبه قبلش (یعنی 12 مهر) بعد از ظهر که شرکت بودم مامانت زنگ زد که دیگه نمیتونه استرس بی خبری رو تحمل کنه و وقت سونو رو عوض کرده و امروز ساعت 4 میره برای سونوگرافی.  منم سريع کارهامو جمع و جور کردم و راه افتادم که برسم به مامانت. لحظات و دقايق پر اضطراب ولی شیرينی رو داشتیم سپری میکردیم. بالاخره جواب سونو رو گرفتيم و برای اولین بار شاهزاده ما که تو باشی مشاهده شدی.           اینم توضيحات آقای دکتر در مورد شکل های بالا: خوب من که خیلی از این تصاویر و توضيحات سر در نمیارم ولی دکتر به مامانت گفته که همه چی خوبه و قلبت هم همین الان داره 157 تا...
14 مهر 1391

خبر آمد خبری در راه است...

عصر جمعه 24 شهريور 1391 مامانت گفت وقتی دارم میام خونه Baby Check بخرم. منم با یه حس مبهم از داروخانه چيذر یه Baby Check خارجی اصل خریدم  وقتی اومدم خونه هم من هم مامانت فکر نمی کردیم خبری باشه و در نتيجه بی خیال شدیم. صبح شنبه که از خواب بيدار شدم (یعنی مامانت بیدارم کرد) اولين جمله ای که شنیدم این بود که مامانت گفت: مامان: آرش پاشو فکر کنم يخچال خراب شده. صدای تق تق میده. بابا (طبق معمول) : باشه الان پا میشم. مامان (در کمال خونسردی) : در ضمن Baby Check هم مثبته. بابا : اینو میگی که من زود پا شم؟ بیدار شدم بابا الان میرم می بینم. مامان: مگه شوخی دارم باهات جدی میگم مثبته. بابا (در حال پرش از رختحواب): یع...
14 مهر 1391