ليليانليليان، تا این لحظه: 11 سال و 8 روز سن داره

شاهزاده مامان و بابا

تو را رهای رها خواهم خواست...

1391/7/16 1:22
نویسنده : آرش
272 بازدید
اشتراک گذاری

 

شاهزاده بابا
نمیدانم کی و در چه سنی این نوشته ها را خواهی خواند
نمیدانم روزی که این نوشته ها را میخوانی چه احساسی نسبت به این نوشته ها خواهی داشت
نمیدانم چه خواهی گفت و چه نظری خواهی داشت.
به یاد داشته باش که 
تو از نظر من و در فکر من آزاد ترین و رها ترین خواهی بود. تو را رهای رها خواهم خواست. بی هیچ تعلقی و بندی از جانب من.
تو در دوران شيرخوارگی:
آزاد خواهی بود هروقت دلت خواست و به هر میزان که دلت خواست گریه کنی. نخواهم گفت بس است میخواهم بخوابم.
آزاد خواهی بود هروقت دلت خواست و به هر میزان که دلت خواست خنده کنی. نخواهم گفت دیر وقت است و بچه باید بخوابد.
آزاد خواهی بود تا هر زمان و سنی که دلت خواست نگذاری شبها بخوابم. نخواهم خوابید.
تو در دوران کودکی:
آزاد خواهی بود هر بازیگوشی که دلت خواست با من بکنی. نخواهم گفت خسته ام باید بخوابم فردا جلسه دارم.
آزاد خواهی بود هر غذایی که دوست داشتی و هر زمانی که اشتها داشتی بخوری. من غذایت را گرم خواهم کرد.
آزاد خواهی بود پفک رو با آب پرتقال بریزی روی ماکارونی نوش جان کنی. من هم با تو خواهم خورد.
آزاد خواهی بود هر بازی که دوست داشتی بکنی. اگر مرا بازی بدهی همبازیت خواهم بود. اگر بازیم ندهی تماشایت خواهم کرد.
آزاد خواهی بود از دیوار راست هم بروی بالا. جلویت را نخواهم گرفت و فقط هوایت را خواهم داشت.
آزاد خواهی هرچیزی را که دلت خواست امتحان کنی. من هم با تو امتحان خواهم کرد.
تو در دوران نوجوانی:
آزاد خواهی بود که تمام تفکرات و اندیشه ها و حتی کل زندگی مرا زیر سوال ببری. با تو بحث خواهم کرد.
آزاد خواهی بود هر درسی که دوست داشتی بخوانی و در هر درسی که دوست نداشتی نمره صفر بگیری. با هم به نمره صفر روی ورقه امتحانت خواهیم خندید.
آزاد خواهی بود برای آینده ات خودت برنامه ریزی کنی. من دخالتی نخواهم کرد.
آزاد خواهی بود دوستانت را خودت انتخاب کنی. به انتخابت احترام خواهم گذاشت.
تو در دوران جوانی:
آزاد خواهی بود که به من مشورت بدهی. با جان دل گوش خواهم کرد.
آزاد خواهی بود در هر کجا و با هر کسی که دلت خواست زندگی کنی. من با زندگی تو کاری نخواهم داشت.
آزاد خواهی بود با هر فلسفه ای که دلت خواست زندگی خودت را بسازی. من برای تو فلسفه زندگی نخواهم ساخت.
و در یک کلام تو را در هر مرحله از زندگیت رهای رها خواهم خواست.
پی نوشت:
فکر کنم بی خوابی زده به سرم و حسابی جو زده شدم. فردا پس فردا که بزرگ شدی این نوشته رو قاب میکنی میزنی به در و دیوار خونه و دیگه خدا رو هم بنده نمیشی اونوقته که:
من:  اوه
مامانت:  استرس
و جنابعالی:  هورا
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

مجید
16 مهر 91 8:49
آرش خان فرزند خونده خواستی بالاخره ما چاکرتیم
این متن رو هم قاب کردم منتظر خبرتم.


آقا شما سروری.
تو رو خدا به ما سر بزن. فقط که نباید جنگل ابر بریم باهم!!


نگار
16 مهر 91 9:14
شاهزاده مامان و بابا، میدونستی بابات تو این 10 سال با من، اینقد که الان با تو حرف زد، حرف نزده بود؟؟!!!! این خیلی منو خوشحال میکنه، اصلا هم حسودیم نمیشه، چون عشق به تو و حرف زدن باتو یعنی عشق به ما، من تو و بابای مهربونت بابا هم داره مثل من تغییراتی در خودش حس میکنه و این یعنی حضور تو داره هر لحظه پررنگ تر میشه. دوستون دارم بابا آرش و شاهزاده...
خاله هانیه
16 مهر 91 10:55
ها..چی میگه....!باید فکر کنم....
زهرا
16 مهر 91 13:16
من واقعا به وجود چنین پدر و مادر مهربانی افتخار میکنم. اگه بچتون همبازی خواست من هستم.در مورد اون بند قراردادتون که گفتین اگه بخواد دیوار راست رو بره بالا من میتونم بهش یاد بدم چطوری این کارو انجام بده اصلا تعارف نکنید.


زهرا جان من ترجيح ميدم شما خوابيدن و به خواب عميق رفتن رو ياد بدین که در اینصورت قطعا ما شبها راحت خواهیم خوابید.




نگار
16 مهر 91 15:11
شاهزاده مامان و بابا دیگه کم کم داره شاهزاده همه میشه این اسناد میمونه تا وقتی اومدی از همشون بخوای به قولاشون عمل کنن
مجید
17 مهر 91 11:21
اوه اوه میگم بچه ها اینجا delete اسناد چه جوریه؟
خاله هانیه
17 مهر 91 21:47
میبینم که بچه ها اینجا سخت مشغولین خواهرزاده عزیزم و بهانه کردین هی واسه هم خط و نشون میکشین!! ای خاله دورت بگرده که هنوز تو شکم مامانتی باعث و بانی شادی هستی برای همه ما....عاشقتم..
زهرا
18 مهر 91 12:53
ها کی من چی میگه؟؟؟!!!! دیگه گذشت آرش خان کجاست اون خوابهای عمیق و پدر در آور.الان با یه پیشت بیدار میشم. ولی بازم چشم سعی میکنم یه مروری بکنم ببینم چطوری باید به شاهزاده یاد بدم.
الهام
18 مهر 91 14:24
آرش خان .نوشتتون عالی بود .من نمی دونم چرا ولی گریه ام گرفت .شاید دلم واسه پسرم تنگ شد. امیدوارم همان طور که شما و نگار جون آدمای خوبی هستید،پدر و مادر خوبی هم باشید و صاحب یک نی نی شاد بشید.
مامان بزرگ و بابا بزرگ
20 مهر 91 11:17
زمانی که تکوین تو داره تکمیل میشه تو شکم مادرت ، آیا شناختی کلی از شمای بیرون برات تصویر می کنند ؟ تا بدانی هنگامه تو چه هنگامه ایی بود ؟
مامان بزرگ و بابا بزرگ
20 مهر 91 14:01
با پدرت زندگی کنی از او اطاعت نخواهی کرد ، از او نخواهی ترسید ، بلکه به او احترام خواهی گذاشت . ( اصلاح شد )
فهيمه
19 آبان 91 0:08
خیلی عالی بود. چند بار خوندم و با اجازه کپی هم کردم. امیدوارم خدا یه کوچولوی آزاد و رها بهتون بده