تو را رهای رها خواهم خواست...
شاهزاده بابا
نمیدانم کی و در چه سنی این نوشته ها را خواهی خواند
نمیدانم روزی که این نوشته ها را میخوانی چه احساسی نسبت به این نوشته ها خواهی داشت
نمیدانم چه خواهی گفت و چه نظری خواهی داشت.
به یاد داشته باش که
تو از نظر من و در فکر من آزاد ترین و رها ترین خواهی بود. تو را رهای رها خواهم خواست. بی هیچ تعلقی و بندی از جانب من.
تو در دوران شيرخوارگی:
آزاد خواهی بود هروقت دلت خواست و به هر میزان که دلت خواست گریه کنی. نخواهم گفت بس است میخواهم بخوابم.
آزاد خواهی بود هروقت دلت خواست و به هر میزان که دلت خواست خنده کنی. نخواهم گفت دیر وقت است و بچه باید بخوابد.
آزاد خواهی بود تا هر زمان و سنی که دلت خواست نگذاری شبها بخوابم. نخواهم خوابید.
تو در دوران کودکی:
آزاد خواهی بود هر بازیگوشی که دلت خواست با من بکنی. نخواهم گفت خسته ام باید بخوابم فردا جلسه دارم.
آزاد خواهی بود هر غذایی که دوست داشتی و هر زمانی که اشتها داشتی بخوری. من غذایت را گرم خواهم کرد.
آزاد خواهی بود پفک رو با آب پرتقال بریزی روی ماکارونی نوش جان کنی. من هم با تو خواهم خورد.
آزاد خواهی بود هر بازی که دوست داشتی بکنی. اگر مرا بازی بدهی همبازیت خواهم بود. اگر بازیم ندهی تماشایت خواهم کرد.
آزاد خواهی بود از دیوار راست هم بروی بالا. جلویت را نخواهم گرفت و فقط هوایت را خواهم داشت.
آزاد خواهی هرچیزی را که دلت خواست امتحان کنی. من هم با تو امتحان خواهم کرد.
تو در دوران نوجوانی:
آزاد خواهی بود که تمام تفکرات و اندیشه ها و حتی کل زندگی مرا زیر سوال ببری. با تو بحث خواهم کرد.
آزاد خواهی بود هر درسی که دوست داشتی بخوانی و در هر درسی که دوست نداشتی نمره صفر بگیری. با هم به نمره صفر روی ورقه امتحانت خواهیم خندید.
آزاد خواهی بود برای آینده ات خودت برنامه ریزی کنی. من دخالتی نخواهم کرد.
آزاد خواهی بود دوستانت را خودت انتخاب کنی. به انتخابت احترام خواهم گذاشت.
تو در دوران جوانی:
آزاد خواهی بود که به من مشورت بدهی. با جان دل گوش خواهم کرد.
آزاد خواهی بود در هر کجا و با هر کسی که دلت خواست زندگی کنی. من با زندگی تو کاری نخواهم داشت.
آزاد خواهی بود با هر فلسفه ای که دلت خواست زندگی خودت را بسازی. من برای تو فلسفه زندگی نخواهم ساخت.
و در یک کلام تو را در هر مرحله از زندگیت رهای رها خواهم خواست.
پی نوشت:
فکر کنم بی خوابی زده به سرم و حسابی جو زده شدم. فردا پس فردا که بزرگ شدی این نوشته رو قاب میکنی میزنی به در و دیوار خونه و دیگه خدا رو هم بنده نمیشی اونوقته که:
من:
مامانت:
و جنابعالی:
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی