ليليانليليان، تا این لحظه: 11 سال و 5 روز سن داره

شاهزاده مامان و بابا

زمان دست تو افتاده

1391/9/8 13:28
نویسنده : آرش
191 بازدید
اشتراک گذاری

شاهزاده بابا

این چند روز تعطیلات (تاسوعا و عاشورا) بابا بزرگ و مامان بزرگت (بابا و مامان بابات) از تبریز اومده بودن پیشمون و کلی غذاهای خوشمزه نوش جان کردی. از آبگوشت و آش رشته گرفته تا انواع ترشيجات و کیک خانگی و شیرینی های تبریزی و ...

پنجشنبه صبح رفتیم گوشت تازه خریدیم و مامان بزرگت آبگوشت درست کرد و مامانت و جنابعالی نوش جان کردین. مامان بزرگت از اون آش رشته های معروف خودش هم درست کرد و خلاصه من که چند کیلویی اضافه کردم این چند روزه چه برسه به مامانت و تو هم فکر کنم یه چند گرمی اضافه کرده باشی قلب

آهان داشت یادم میرفت کلی غذای نذری هم از اینور و اونور رسید که اونارو هم باز مامانت نوش جان کرد و مطمئنم مستقیم گوشت تن تو هم شده. غذایی که از طرف خاله الهام و خاله زهره اومده بود هم خیلی خوشمزه بود و سفارشی و مامانت هم خیلی دوست داشت. خاله زهره دختر عمه ی مامانته و خاله الهام خواهر شوهر خاله زهره است ولی دوتاشون هم خاله های تو میشن (این اولین سوال هوشه که باید تو جواب بدی چجوری همچین چیزی ممکنه. خوب فکر کن تا فردا شب وقت داری جواب بدی زبان)

 

دیشب برای اولین بار خوابت رو دیدم. فکر کنم کل شب توی خوابم بودی چون خوابم خیلی طولانی بود. صبح که بیدار شدم کلی به مغزم فشار آوردم همه خواب رو به یاد بیارم و یادم بمونه. ولی فکر کنم قسمت عمده اش از یادم رفت اوه

یکی دو ساعت پیش طبق عادت این چند شب که قبل خواب فیلم سونوگرافی رو دوباره می بینم یه لحظه یه صحنه ای از خواب دیشب یادم اومد که نمیدونم تلفین کردم به خودم یا واقعا همین رو خواب دیده بودم:

توی گهواره ات خوابیده بودی و منم این شعر داریوش رو برات زمزمه میکردم:

شب از مهتاب سر میره

تمام ماه، تو آبه

شبیه عکس یک رویاست

تو خوابیدی جهان خوابه

زمین دور تو می گرده

زمان دست تو افتاده

تماشا کن سکوت تو

عجب عمقی به شب داده

تو خواب انگار طرحی از 

گل و مهتاب و لبخندی

شب از جایی شروع میشه

که تو چشمات و می بندی

تو را آغوش می گیرم

تنم سر ریز رویا شه

جهان قد یه لالایی

توی آغوش من جا شه

تو را آغوش می گیرم

هوا تاریک تر میشه

خدا از دست های تو

به من نزدیک تر میشه

تمام خونه پر میشه

از این تصویر رویایی

تماشا کن تماشا کن

چه بی رحمانه زیبایی

 

 

 

در ضمن شبیه مامانت بودی بغل

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

نگار
6 آذر 91 9:14
دوستون دارم قشنگ روزگار من وقتی بابایی برات مینویسه نگرانی هام کمرنگ میشه چرا که خیلی قدرتمند هوامونو داره دوستون دارم