ليليانليليان، تا این لحظه: 11 سال و 8 روز سن داره

شاهزاده مامان و بابا

بی هوا دلم برایت تنگ می شود

دخترم، گاهی وقت ها وسط کار و مشغله روزانه بی هوا دلم برایت تنگ می شود. گاهی وقت ها وسط ترافیک و در حال رانندگی بی هوا دلم برایت تنگ می شود. گاهی وقت ها وسط غذا خوردن هم بی هوا دلم برایت تنگ می شود. گاهی وقت ها وسط شب در اوج خواب و بیداری در حالی که کنارم در خواب ناز هستی بی هوا دلم برایت تنگ می شود. حتی بعضی وقت ها وقتی در آغوشم هستی هم بی هوا دلم برایت تنگ می شود. بی هوا دلم برایت تنگ می شود، برای خنده هایت که بی هیچ بهانه ای و خیره به چشمانم میخندی،   برای بیدار شدن هایت از خواب که دنبال چهره ای آشنا میگردی،  برای بازی کردن هایت که انگار تمام دنیا خلاصه شده در عروسک هایت، برای کنجکاوی هایت که حتی ث...
26 مرداد 1392

فقط 1 روز ديگر

دخترم، دیگر نمیتوانم چیزی بنویسم. فقط میخواهم ببینمت و بس. بگذار دستانت را که گرفتم در دستانم با تو حرف ها خواهم زد. داستان ها برایت تعریف خواهم کرد.  بگذار قدم که بر روی چشمانم گذاشتی، با تو زندگی ها خواهم کرد. با تو خنده ها خواهم کرد.     این روز ها دنیای من به اندازه توی نازنین کوچک شده و توی نازنین همه دنیای من شدی و خواهی بود. بیا که دیگر بیش از این نمیتوانم منتظر بمانم.  
16 ارديبهشت 1392

شاد آمدی شاد آمدی...

  شـاد آمـدی شـاد آمـدی ، ناگــه ز در باز آمـــدی                                               بنشین وخوش بنشین وخوش ، چون محرم راز آمدی  خوش بینمت خوش بینمت ، ماه پری وش بینمت                                               حوری مگــر حوری مگــر ، با شیـــوه ناز آمــــــدی  زاری کنـان زاری کنـان ، پیش رخ تو بیــــدلان                   &...
16 ارديبهشت 1392

فقط 2 روز ديگر

دختر بابايي، کمتر از 48 ساعت دیگر دنیای ما رنگ و بوی دیگری خواهد داشت. کمتر از 48 ساعت دیگر من خوشبخت ترین مرد و پدر دنیا خواهم بود. کمتر از 48 ساعت دیگر بانوی اردیبهشت به ما افتخار داده و خانه مان را معطر خواهد کرد. کمتر از 48 ساعت دیگر من دیگر خودم نخواهم بود. تمام دنیای من تو خواهی بود دخترم و بس...  
14 ارديبهشت 1392

فقط 3 روز ديگر

دخترم، دیگه جدی جدی چیزی نمونده و سه تا شب دیگه تو دل مامانی بخوابی و یه شب هم تو بیمارستان شب بعدش من تا خود صبح کنار تو بیدار خواهم بود. تمام سلول هایم تو را صدا می کنند حس عجیبی که نه ماه گذشته همیشه همراهم بود دیگر تمام وجودم را فرا گرفته است. مست و خوش و شاد توام...
13 ارديبهشت 1392

فقط 4 روز دیگر

دختر بابایی، امروز بازم مثل همه پنجشنبه ها رفتیم پیش دکتر و البته این دیگه دفعه آخر بود. از همین الان کلی دلم برای آقای دکتر معينی و خانم مهربونشون تنگ میشه. بعد از اینکه به دنیا اومدی و یه کم بزرگتر شدی حتما یه روز با هم میریم مطب تا هم آقای دکتر رو ببینیم هم حسابی ازش تشکر کنیم. خونمون هم حسابی داره شلوغ میشه و همه آماده میشن که ماه منو زیارت کنن. یادت نره که تو خودت باغ بهشتی...    
12 ارديبهشت 1392