ليليانليليان، تا این لحظه: 11 سال و 6 روز سن داره

شاهزاده مامان و بابا

روزهای انتظار

1391/8/9 2:17
نویسنده : آرش
234 بازدید
اشتراک گذاری

شاهزاده من

این روزها روزهای انتظار است و بس.

انتظار بيستم آبان و دیدن تو از نزدیک و البته به کمک سونوگرافی که بنا به گفته خانم دکتر به مامانت بند بند انگشتانت را هم خواهيم دید.

اين روزها روزهای انتظار است و تجسم تو در ذهن و فکرمان.

این روزها روزهای انتظار است برای تمام شدن سه ماهه اول و کمی بهتر شدن حال عمومی مادرت.

این روزها روزهای انتظار است برای حس کردنت. برای شنيدنت. برای دیدنت و زندگی کردنت.

این روزها روزهای انتظار است و همچنان ادامه دارد که هيج کندتر از همیشه هم می گذرد.

این روزها روزهای انتظار است برای دیدن دستهایت، پاهايت، چشمانت و تک تک اعضای بدنت. 

این روزها روزهای انتظار است برای شکل گرفتن کامل تمامی ارکان وجودت. 

تصور به وجود آمدن یک موجود در دل مادرت از خون من و مادرت تصوری است مبهم و ناشناخته برای من و

مادرت. هرچند خودمان هم همین مراحل را پشت سر گذاشته ایم ولی چیزی یادمان نمی آید و البته تو

هم بعدها چیزی به خاطر نخواهی آورد.

راستش را بخواهی نمیدانم در اولین ديدارمان چه جالی خواهم داشت و چه حسی. نمیدانم چه شکلی

خواهی بود. نمیدانم تا چه جد می شود صورتت را تشخيص داد. نمیدانم هیچ چیز نمیدانم.

ولی این را خوب میدانم که نفس من و مادرت خواهی بود.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

negar
9 آبان 91 10:13
Nafas ... چه زیبا... نفس ما...و البته همه آنهایی که نمیدانی چه بیصبرانه انتظار تو را میکشند... پدرت درست گفت این روزها فقط روزهای انتظار است و بس ...
بابا بزرگ
9 آبان 91 18:28
تنها تو اجازه داری وقتی بزرگ شدی ، موقعی که مرگ مغزی شدم ، چشمانم را به عقاب بدهی تا نتواند هیچ موجود زنده ای را از آسمان به خوبی ببیند حتی با عینک . قلبم را به شیر بدهی تا جسارتش بمیرد و از گرسنگی بمیرد و پاهایم را به یوز پلنگ بدهی تا نتواند به بچه آهو برسد و صدمه ایی به او بزند . راستی خوب شد که مغزم از کار افتاد و به درد کسی نخورد ، آخه میدونی (بین خودمان بماند ) به درد خودم هم نخورد .
negar
10 آبان 91 13:34
10 more days....
آرش
11 آبان 91 13:04
just 9 days...
آرش
13 آبان 91 1:39
فقط یک هفته...
زهرا
14 آبان 91 12:08
چه انتظاره شیرینی.امیدوارم روزها و ساعت های چشم انتظاریتون همیشه شیرین و به خوشی بگذره.
آرش
15 آبان 91 16:29
4 روز مونده فقط
مامان بهراد
16 آبان 91 1:08
رای گیری مسابقه ی عکس شروع شد : دوستای خوبم ازتون نمی خوام که برید و به من رای بدید فقط می خوام که برید به اینhttp://www.raeenblog.persianblog.ir آدرس و به زیباترین عکس به سلیقه ی خودتون رای بدید...
نگار
16 آبان 91 10:18
لحظه دیدار نزدیک است باز من دیوانه ام، مستم باز گویی در جهان دیگری هستم باز می لرزد دلم، دستم لحظه دیدار نزدیک است...
آرش
17 آبان 91 10:46
3 روز
فهيمه
19 آبان 91 0:10
این نوشته تون هم خیلی عالی بود. به مادر شاهزاده بگین نگران هیچی نباشه و به امید خدا همه چی به خوبی و خوشی میگذره و کوچولوتون وارد زندکیتون میشه