ديزی!!
شاهزاده من
جمعه هفته پیش مامانت پس از مدت ها بی اشتهایی و بی قراری حالش نسبتا خوب بود و هوس ديزی کرده بود. شال و کلاه کردیم و رفتیم رستوران دیزی خیابان ايرانشهر.
این رستوران دیزی رو من و مادرت خیلی قبولش داریم و محيط خیلی خوبی داره. هر چند ظهر روزهای تعطیل باید یکی دو ساعتی تو صف منتظر نوبتت بمونی ولی غذاش و محیطش خیلی خوبه و بزرگتر که شدی حتما بارها و بارها من و تو و مامانت میریم اونجا و از نزدیک میبینی این رستوران رو.
یه مزیت خیلی خوبی هم که خودم این سری متوجه شدم اینه که برای خانم های باردار صف نداره و خانم های بارداری مثل مامانت میتونن بدون نوبت برن برای میل کردن غذا. البته این سری چون تو هنوز کوچولو بودی و شکم مامانت هنوز بزرگ نشده ما مدرکی برای اثبات باردار بودن مادرت نداشتیم و چون خیلی هم شلوغ نبود فعلا بی خیالش شدیم.
خلاصه رفتيم توی رستوران و غذا رو آوردن. مادرت با چنان ولعی آبگوشت را میخورد که یک لحظه احساس کردم شاهزاده من برای اولین بار در حال آبگوشت خوردن است.
منم سريع دوربین گوشی رو روشن کردم و چند تا عکس از دیزی و مامانت در حال خوردن دیزی و مخلفاتش گرفتم که بعدها که بزرگتر شدی ببینی که اون آب گوشتی که گوشت تن تو میشد چه شکلی بود.
این مخلفات آبگوشت بود که قبل از خود دیزی آوردن. البته تا من به خودم بجنبم تو و مامانت همه رو تموم کردین
اينجا مامانت داره سالاد شیرازی نوش جان میکنه. کلا مامانت سالاد خیلی دوست داره و اون روز سالاد منم خورد.
اينجا هم مامانت داره خود آبگوشت رو نوش جان میکنه. البته فکر کنم به مامانت هم چیزی نرسید و همه آبگوشت رو جنابعالی توی دل مامانت بلعيدی