ليليانليليان، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره

شاهزاده مامان و بابا

شاد آمدی شاد آمدی...

  شـاد آمـدی شـاد آمـدی ، ناگــه ز در باز آمـــدی                                               بنشین وخوش بنشین وخوش ، چون محرم راز آمدی  خوش بینمت خوش بینمت ، ماه پری وش بینمت                                               حوری مگــر حوری مگــر ، با شیـــوه ناز آمــــــدی  زاری کنـان زاری کنـان ، پیش رخ تو بیــــدلان                   &...
16 ارديبهشت 1392

فقط 2 روز ديگر

دختر بابايي، کمتر از 48 ساعت دیگر دنیای ما رنگ و بوی دیگری خواهد داشت. کمتر از 48 ساعت دیگر من خوشبخت ترین مرد و پدر دنیا خواهم بود. کمتر از 48 ساعت دیگر بانوی اردیبهشت به ما افتخار داده و خانه مان را معطر خواهد کرد. کمتر از 48 ساعت دیگر من دیگر خودم نخواهم بود. تمام دنیای من تو خواهی بود دخترم و بس...  
14 ارديبهشت 1392

فقط 3 روز ديگر

دخترم، دیگه جدی جدی چیزی نمونده و سه تا شب دیگه تو دل مامانی بخوابی و یه شب هم تو بیمارستان شب بعدش من تا خود صبح کنار تو بیدار خواهم بود. تمام سلول هایم تو را صدا می کنند حس عجیبی که نه ماه گذشته همیشه همراهم بود دیگر تمام وجودم را فرا گرفته است. مست و خوش و شاد توام...
13 ارديبهشت 1392

فقط 4 روز دیگر

دختر بابایی، امروز بازم مثل همه پنجشنبه ها رفتیم پیش دکتر و البته این دیگه دفعه آخر بود. از همین الان کلی دلم برای آقای دکتر معينی و خانم مهربونشون تنگ میشه. بعد از اینکه به دنیا اومدی و یه کم بزرگتر شدی حتما یه روز با هم میریم مطب تا هم آقای دکتر رو ببینیم هم حسابی ازش تشکر کنیم. خونمون هم حسابی داره شلوغ میشه و همه آماده میشن که ماه منو زیارت کنن. یادت نره که تو خودت باغ بهشتی...    
12 ارديبهشت 1392

فقط 5 روز ديگر

دختر بابایی، 5 روز بیشتر نمانده. نمیدانی چه حالی دارم. انگار خودم دوباره میخواهم متولد شوم.  نمیدانی چه خوشحالی غریبی در دلم جوانه زده. نمیدانی چه حس ناشناخته ای تمام وجود را گرفته. بیا که تمام ناتمام من با تو تمام می شود...
11 ارديبهشت 1392

فقط 6 روز ديگر

زندگی من، فقط و فقط 6 روز ديگر. همین و بس. دیگر ساعت ها و دقیقه ها برای شمردن کمند. در حال شمردن ثانیه ها هستیم برای آمدنت...  
11 ارديبهشت 1392

فقط 7 روز دیگر

دختر بابایی، یک هفته بیشتر نمونده دیگه. شاید برای تمام دنیا این هفته و این هفت روز هم مانند تمام هفته ها و هفت روزهای دیگر باشد اما این هفت روز برای ما مقدس است چون که به تو می رسیم. هفت روز مانده تا حالمان خوب خوب شود. هفت روز مانده و بس.
9 ارديبهشت 1392

فقط 8 روز دیگر

دخترم، هشت روز مانده. هشت روز خیلی کم هست خیلی کم. خیلی کم هست فاصله مان با خورشید. خیلی کم. هشت روز مانده تا خبر خوب تا خبر خیر:   من از همان اولِ بارانِ بی‌خبر،  جوری غريب دلم روشن بود  که سرانجام يکی از همين روزهای رهگذر  قاصدی خيس از دو ديده‌ی دريا می‌آيد  و صاف از سمتِ روسری‌های مانده بر بندِ رَخت  به جانبِ آفتابِ آسوده در خوابِ ابر اشاره خواهد کرد،  بايد برای ما - نبيرگانِ غمگين‌ترين ترانه‌ها -  خبرِ خيری آورده باشد ...  قاصدی خيس از دو ديده‌ی دريا  که شبی دور  چراغی از رديفِ روياها ربوده بود.  من از همان اولِ بارانِ بی‌خبر،&n...
8 ارديبهشت 1392