ليليانليليان، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره

شاهزاده مامان و بابا

آلو ترش

دخترم، گویا آلو ترش خیلی دوست داری. امشب خونه عمو محمد و خاله مریم مهمون بودیم و مامانت یکی دو تا آلو ترش خورد و بنا به گفته مامانت سریع واکنش دادی!! ای جانمممممممممممممممم خوب قبلا میگفتی خودم برات میخریدم. الان میگن باباش براش آلو ترش نمیخره ...
15 دی 1391

تکانه ها!!

شاهزاده من طبق آخرین اخبار واصله تکان های شاهزاده خانم ما که شما باشی کاملا محسوس شده و مامانت میگه از بیرون هم دیگه معلومه که داری اون تو بازیگوشی میکنی. البته من خواستم تست کنم گویا خواب تشریف داشتید یا افتخار ندادین ولی همین تکون خوردنت کافیه که من امشب نخوابم و تا خود خود صبح باهات حرف بزنم.... ...
13 دی 1391

تمام ترانه های من

دخترم این روزها خیلی از ترانه ها و آهنگ هایی که همیشه دوست داشتمشان رنگشان را باخته اند و فقط آنهایی را گوش میدهم که رنگ و بویی از تو داشته باشند: 1- این روزها وقتی یادم میفته که شب ها توی آغوش من خوابت خواهد برد فقط این آهنگ داریوش رو زمزمه میکنم: شب از مهتاب سر میره  تمام ماه تو آبه شبیه عکسه یک رویاست  تو خوابیدی جهان خوابه زمین دور تو می گرده  زمان دست تو افتاده تماشا کن سکوت تو  عجب عمقی به شب داده تو خواب انگار طرحی از  گل و مهتاب و لبخندی شب از جایی شروع می شه  که تو چشماتو می بندی تو رو آغوش می گیرم  تنم سر ریزه رویا شه جهان قد یه لالایی  توی آغوش من جا شه ...
12 دی 1391

من چه در پای تو ریزم

دختر عزیزتر از جانم، این روزها من و مادرت علاوه بر اینکه درگیر پیدا کردن اسم مناسب برایت هستیم کم کم درگیر خرید سیسمونی و وسایل به دنیا آمدنت هم شده ایم و خلاصه حسابی سرگرم شدیم  از یکی از فروشگاه ها که اونروز رفتیم کاتالوگ کامل محصولات رو گرفتیم و نمیدونم چرا ناخودآگاه هر شب و هر صبح برمیدارم کاتالوگ رو ورق میزنم. راستش انقده چیزهای بامزه و متنوع داره که دلم نمیاد از هیچکدوم بگذرم و بی خیالش بشم. همه اش رو میخوام بخرم برات، اونم مارک خفن  به قول سعدی: من چه در پای تو ریزم که پسند تو بود سر و جان را نتوان گفت که مقداری هست ...
10 دی 1391

چی صدا کنم تو رو؟!!!

شاهزاده من این روزها من و مادرت (به کمک دوستان و آشنایان) سخت درگیر انتخاب اسم برایت هستیم و روزی نیست که چند اسم جدید پیشنهادی به دستمان نرسد. راستش را بخواهی هم من هم مادرت فکر نمیکردیم انتخاب اسم انقده سخت باشه. به خیال خودمون اسمت رو انتخاب کرده بودیم ولی الان هر روز که میگذره کار سخت تر میشه و ما هم سخت گیر تر و هنوز به نتیجه نهایی نرسیدیم. کاش یه روشی مکانیزمی بود که خودت اسم خودت رو انتخاب میکردی و خیال ما هم راحت میشد. البته یک روشی هست که بیای به خواب مادرت و یه جوری اسمت رو برسونی بهش. اسم تو را همانند خودت دوست خواهیم داشت. تو با اسمت بزرگ خواهی شد و جزئی از تو خواهد بود. به هنگام گریه و خنده های نوزادی ات با اسمت آرامت خو...
6 دی 1391

کم کم یاد خواهی گرفت

دخترم،  امروز داشتم توی اینترنت گشت میزدم اتفاقی این شعر رو خوندم از خورخه لوئيس بورخس. جالب بود گفتم برای تو هم بزارم: کم کم یاد خواهی گرفت تفاوت ظریف میان نگه داشتن یک دست و زنجیر کردن یک روح را اینکه عشق تکیه کردن نیست و رفاقت، اطمینان خاطر و یاد می‌گیری که بوسه‌ها قرارداد نیستند و هدیه‌ها، معنی عهد و پیمان نمی‌دهند.   کم کم یاد میگیری که حتی نور خورشید هم می‌سوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری باید باغ ِ خودت را پرورش دهی به جای اینکه منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد. یاد میگیری که میتوانی تحمل کنی که محکم باشی پای هر خداحافظی یاد می‌گیری که خیلی می‌ارزی.   ...
3 دی 1391

فال حافظ اولین شب یلدای خانواده ما

دختر عزیزتر از جانم، امشب اولین شب یلدا را با حضور تو گذراندیم. این از فال شاهزاده ما که شما باشی: ساقیا! آمدن عید مبارک بادت وآن مواعید که کردی مرود از یادت در شگفتم که در این مدت ایّام فراق برگرفتی ز حریفان دل و دل‌می‌دادت برسان بندگیِ دختر رَزْ، گو بِدَرآی که دم و همت ما کرد ز بند آزادت شادی مجلسیان در قدم و مقدم توست جای غم باد هر آن دل که نخواهد شادت شکر ایزد که ز تاراج خزان رخنه نیافت بوستان سمن و سرو و گل و شمشادت چشم بد دور، کزآن تفرقه‌ات بازآورد طالع ناموَر و دولت مادرزادت حافظ از دست مده دولتِ این کشتیِ نوح ور نه طوفان حوادث ببرد بُنیادت   این از فا...
1 دی 1391

تو خودت باغ بهشتی

دخترم امشب شب یلداست و شاید بهترین شب یلدای من و مامانت باشه. تمام نگرانی های مامانت تموم شده و نتیجه تمام آزمایش ها و چکاپ ها میگن دختر یکی یه دونه ما در سلامت کامل است. این آزمایش آخری خیلی مامانت رو نگران کرده بود به هیشکی چیزی نمیگفت ولی من میفهمیدم که خیلی نگرانه و دلشوره داره. زنگ که زد خبر نتيجه آزمایش آخر رو بده صداش انقده صاف و شفاف بود که یه لحظه فکر کردم دوتایی دارین باهم حرف میزنین. از صبح هم انقده تلفن خونه مشغوله که فکر کنم روز عروسی تو هم انقده زنگ خور نداشته باشه تلفن خونه  من که گفته بودم صورت ماهت همش جلوی چشامه و به جای اینهمه آزمایش بیان از مغز من تصویربرداری بکنن ولی خوب دکترها و تکنولوژی انقده پیشرفت نکردن...
30 آذر 1391

دختر میشود!!

شاهزاده ما دختر میشود. دختری به لطافت باران، به زیبایی گل سرخ، به پاکی یک چشمه زلال. نفس ما به دخترمان بند خواهد بود و بس...   پی نوشت: امروز مامان نگار رفت سونوگرافی و جنسیت شاهزاده ما به طور قطعی مشخص شد.
29 آذر 1391