ليليانليليان، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 23 روز سن داره

شاهزاده مامان و بابا

ماه من

ماه من من و مادرت از همان اول علاقه به عطر نور از نم نم آرام باد شمال فهمیده بودیم که ماه مشکل این شب بلند عاقبت از پس پرده ی دريا طلوع خواهد کرد. ***************************** نشانی من تمامی این سال ها  همیشه کسی از من و مادرت سراغ تو را می گرفت تو نشانی ما بودی و ما نشانی تو ***************************** دخترم با تمام لحظه هایمان انتظارت را میکشیم. 
23 اسفند 1391

یک کيلو و نیم

دخترم دیروز مامانت وقت دکتر داشت و یک برف خفنی هم داشت میومد که نگو و نپرس. به خاطر آخر سال مطب دکتر هم خیلی شلوغ بود ولی خوب چون مامانت از قبل وقت داشت خیلی معطل نشدیم. راستش نمیدونم چرا ولی ایندفعه منم یه کم مثل مامانت استرس داشتم و وقتی آقای دکتر سونو میکرد اصلا حواسم نبود و همش به اعدادی که میگفت دقت میکردم تا بفهمم چه خبره. خلاصه سونوی آقای دکتر که تموم شد مادرت ازش پرسید حال دخترم خوبه آقای دکتر هم گفت آره سلام میرسونه شدید. منم ناخودآگاه پرسیدم آقای دکتر وزنش چقدره که آقای دکتر هم گفت الان میگم. خلاصه چند دقیقه بعد نتيجه سونو رو توی کاغذ بهمون داد و معلوم شد دختر تپلی ما در هفته 29 و روز 5 حدود یک کیلو و نیم وزنشه و همه چی هم نر...
19 اسفند 1391

تا تو نیایی پرده را نخواهم کشید

دختر یکی یه دونه بابا، من از عطرِ آهسته‌ی هوا می فهمم تو بايد تازه‌گی ها از اينجا گذشته باشی. گفت‌وگویِ مخفی ماه وُ پرده‌پوشیِ آب هم همين را می گويند. ديگر نيازی به دعای دريا نيست گلدان‌ها را آب داده‌ام ظرف‌ها را شسته‌ام خانه را رُفت و رو کرده‌ام دنيا خيلی خوب است، بيا! علامتِ خانه‌بودنِ من همين پنجره‌ی رو به جنوبِ آفتاب است، تا تو نيايی پرده را نخواهم کشيد.                                                  * شعر از سيد علی صالحی ...
14 اسفند 1391

این سطح از آشفتگی خوبه

دخترم، من عاشق آرامشم اما، ا ین سطح از آشفتگی خوبه... این سطح از آشفتگی خوبه چون حالت توی دل مامانی خوبه خوبه. این سطح از آشفتگی خوبه چون پرشده از حال و هوای تو خونه. این سطح از آشفتگی خوبه چون لحظه ها رو میشمرم تا صدای خنده هات بپيچه توی خونه این سطح از آشفتگی خوبه چون هر کاری بگی میکنم برای تو یکی یه دونه...  
13 اسفند 1391

باز هم ديدار

دخترم دیروز مامانت وقت دکتر داشت و با هم رفتیم پیش آقای دکتر و بازهم ما تو رو از طریق دستگاه سونوگرافی از نزدیک نزدیک دیدیم. آقای دکتر هم معاینه کرد و گفت همه چی خوبه و برای 17 اسفند و 10 فروردین و 22 فروردین وقت گذاشت برای مادرت و از 22 فروردین به بعد تا 22 اردی بهشت دیگه وارد ماه آخر میشیم و شاهزاده من که شما باشی هر لحظه ممکنه به دنیا بیای  به قول مامانت دیگه چیزی نمونده ها  راستی از آقای دکتر معینی که قراره تو رو به دنیا بیاره هم خیلی خوشم میاد. وقتی میریم پیشش یه آرامشی میده بهمون و خیلی هم کارش درسته  ...
4 اسفند 1391

ولنتاين!!

شاهزاده بابا، دیشب شب ولنتاین بود. منم به رسم این چند سال با دسته گل رفتم خونه ولی امسال ولنتاین من و مامانت چند تا فرق کوچک و یه فرق اساسی داشت.  یکی اینکه توی دسته گلی که خریدم دو تا گل رز قرمز گذاشتم به نشانه خودم و مامانت و یه دونه رز سفید خیلی خیلی خوشگل گذاشتم به نشانه شما دومی اینکه امسال یه خرس قرمز قلبی خیلی خوشگل هم خریدم فقط برای شما که شاهزاده من باشی و گذاشتیم کنار بقیه وسایل سیسمونیت. سومی اینکه کیک هم خریدم به مناسبت تولد هفت ماهگی شما در دل مامان البته  ولی فرق اساسی ولنتاین امسال ما با سال های دیگه این بود که: من و مادرت امسال خود خود عشق را کنارمان داشتیم. من و مادرت امسال تکان های خود خود عشق را ...
26 بهمن 1391

بعضی وقت ها

دخترم، بعضی وقت ها که اینجا چیزی مینویسم و بعدش برمیگردم بخونم تا مشکل املایی و انشایی نداشته باشه اول نوشته، "دخترم" رو که میخونم باورم نمیشه اینارو من نوشتم. باورم نمیشه من دارم یکی رو دخترم صدا میکنم. یه لحظه احساس میکنم نوشته های یکی دیگه رو دارم میخونم. بعدش که به خودم میام و باورم میشه اینارو من نوشتم دلم یه جوری میشه و یه خنده کوچیکی گوشه لبم میشینه و با این حس زیبا برمیگردم به کارم.
24 بهمن 1391

کالسکه، کریر، تخت پارک، صندلی غذا

دخترم  دیروز با مامانت رفتیم ست کالسکه و کریر و تخت پارک و صندلی غذا هم برات گرفتیم. البته هفته پیش مامانت با خاله هانیه ات رفته بودن سری سوم خریدهات رو هم انجام داده بودن که من یادم رفته بود اینجا بنویسم. تعداد و تنوعشون هم انقده زیاده که نمیشه نوشت و بعد اینکه همه رو تو اتاقت چیدیم عکس میگیرم میزارم اینجا یادگاری بمونه. الان دیگه از خرید های اصلی فقط تخت و کمد و ویترین اتاقت مونده و دیگه همه چی داره آماده میشه. اونا هم بیان و اتافت رو بچینیم فکر کنم خیلی خوشگل میشه اتاقت عین خودت  دیشب هم با مامانت تا پاسی از شب مشغول باز و بسته کردن کالسکه و کریر و تخت پارک بودیم و هی تمرین میکردیم. ست کالسکه آغوش هم داشت و منم بستم و ب...
24 بهمن 1391

سه ماهه سوم

دخترم امروز به صورت رسمی سه ماهه دوم تموم میشه و تو وارد سه ماهه سوم زندگی تو دل مامان میشی.  از امروز فقط حدود 90 روز مونده تا از دل مامانی بپری بیرون صاف بیفتی تو بغل بابايي  امروز هم با کلی از عموها و خاله هات (بعدا باهاشون آشنا میشی) ناهار رفتیم فشم و جنابعالی دیزی نوش جان کردین و شیشليک به همراه ماست و زیتون و دوغ  الان هم که اینو دارم مینوسیم خودم برات استامبولی گذاشتم. باور کن خودم گذاشتم، مامانت فقط دستور پخت رو گفت و منم طبق دستور آماده اش کردم  اوه اوه الان مامانت همه رو میخوره تموم میکنه. من رفتم  ...
20 بهمن 1391