ليليانليليان، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 23 روز سن داره

شاهزاده مامان و بابا

ما سحرخیز نیستیم!!!

دخترم، امروز مامانت میگفت در زمینه خوابیدن و بیدار شدن به من رفتی.  هر شب تا دو سه شب بیداری و ورجه وورجه میکنی ولی صبح ها تا ساعت 12 خوابی و اصلا تکون نمیخوری. عین پدرت هم اصلا اعتقاد نداری سحرخیز باید باشی تا کامروا شوی!!  اصلا میدونی چیه دخترم. یکی از فانتزی هام اینه که باهم بریم یه جای خلوت دنج شب که میخوایم بخوابیم رختخواب ها رو بندازیم روی زمین و تا ساعت 3-4 بیدار بمونیم و فرداش تا خود ظهر بخوابیم    پی نوشت:  البته این امر در دوران بارداری خیلی معموله و بچه ها معمولا وقتی تو دل مامانشون هستن روزا خوابن و شبا بیدار ولی خوب حالا من از این مساله به نفع خودم سوء استفاده میکنم  ...
17 بهمن 1391

آن روز

دخترم، آن روز که به دنیا میایی، از همان لحظه که میشینی توی ماشین تا برسی خونه از همان لحظه که وارد خانه می شوی تا اطلاع ثانوی، فقط این سه بیت را زمزمه خواهم کرد و بس: گل در بر و می در کف و معشوق به کام است سلطان جهانم به چنین روز غلام است گو شمع میارید در این جمع که امشب در مجلس ما ماه رخ دوست تمام است در مذهب ما باده حلال است ولیکن بی روی تو ای سرو گل اندام حرام است     ...
16 بهمن 1391

خرید شماره 2

دخترم دیشب با مامانت و خاله هانیه ات (نیروی کمکی رسید) رفتیم مرکز خرید الماس ايرانيان یه مغازه ای بود به نام Hello Kitty که همش چیزهای جینگول بینگول (این واژه ها رو الان خودم اختراع کردم) کیتی داشت. یه کاپشن خریدیم برات که خیلی خوشگله و فکر کنم یه سالگیت بتونی بپوشیش. بازم برچسب برای روی دیوار گرفتیم که همش عکس کیتی روش هست. یه فرش صورتی کیتی هم سفارش دادیم که امروز تحویل میگیریم. اینم عکس کیتی که شده نماد شما:   یادت نره که تو خودت باغ بهشتی... ...
14 بهمن 1391

اولین خرید!!

دخترم دیروز مامانت وقت دکتر داشت و طبق معمول با هم رفتیم پیش دکتر. دکتر هم معاینه کرد و سونو کرد و گفت همه چی خوبه و رشدت کاملا طبیعیه و برای 3 اسفند دوباره وقت داد بریم پیشش و بعد 3 اسفند هم دیگه دو هفته یه بار باید بریم پیش دکتر. کم کم سه ماهه دوم در حال تمام شدنه و تو وارد سه ماهه سوم میشی. این دیگه آخرین سه ماهه ای است که توی دل مامان هستی و بعدش میای بیرون و همش توی بغل بابایی    دیروز عصر هم طبق عادت این چند وقت رفتیم بیرون برای دیدن سیسمونی و تخت و کمد و این حرفها و کاملا خارج از برنامه و بدون هماهنگی قبلی اولین خریدها رو برات انجام دادیم: 1- شيشه شیر  2- شیشه دارو 3- اردک آبی برای توی وان 4- قاشق غذاخوری هم...
13 بهمن 1391

مشت!!

دخترم، امشب صورتم رو گذاشته بودم روی دل مامانت و تو هم همینجوری مشت بود که روانه چشم و دهن و دماغ من میکردی. هر چی هم میگفتم یه کم آرومتر گوش نمیکردی که نمیکردی... تکان ها و ضربه هات دیگه انقده واضح شده که از بیرون هم کاملا مشخصه. امیدوارم بتونم یک بار از این مشت هایی که میزنی فيلم هم بگیرم که بعدها که بزرگ شدی ببینی چه بروسلی بودی برا خودت توی دل مامانت. ولی چه مشت بزنی چه نوازش کنی یادت نره که تو خودت باغ بهشتی
8 بهمن 1391

نمیتوانم دست خودم نیست

دختر نازنینم، کوتاه میگویم. نمیتوانم و دست خودم نیست که روزی بگذرد و به تو نگویم: آنچه گفتند و سُرودند تو آنی خود تو جان جهانی تو ندانی که خود آن نقطۀ عشقی تو خودت باغ بهشتی راستش را بخواهی هيچ شراب و فرص و آرام بخش و مخدری نمیتواند انقدر آرامم کند که این جملات و تصور زمزمه کردن آنها برایت آرامم میکنند. به قول فریدون مشیری:  پر کن پیاله را کین جام آتشین  دیری است ره به حال خرابم نمی برد!    این جامها که در پی هم می شود تهی  دریای آتش است که ریزم به کام خویش   گرداب می رباید و آبم نمی برد!    من با سمند سرکش و جادویی شراب  تا بیکر...
1 بهمن 1391

خواستگار از آلمان

دخترم دیروز رفته بودم دیدن یکی از دوستام که ساکن آلمان هستش و اومده ایران برای دید و بازدید. همینجوری داشتیم حرف میزدیم که یهویی صحبت بچه شد و گفت پس تو کی پدر میشی و منم سریع گفتم دارم میشم و اردی بهشت به دنیا میاد! کلی ذوق زده شد و آخرش وقتی داشت میرفت دو تا حرف زد خیلی بهم چسبید: یکی اینکه گفت از این به بعد به جای یورو برات پوشک آلمانی میارم  دومی هم اینکه گفت از این به بعد زود زود میام دیدنتون و ارتباطم را باهاتون بیشتر میکنم. منم اولش نفهمیدم منظورش چی بود ولی بعد توضيحات مامانت متوجه شدم که چون دو تا پسر داره از همین الان دنبال عروس برای پسراش میگرده  خلاصه به دنیا نیومده از آلمان خواستگار داری دخترم البته من که ب...
30 دی 1391

کمی گيجم کمی مستم

دختر بابا، این روزها کمی گيجم. کمی منگم. نمیدانم... اگر بخواهم با مدل ریاضی توصيفش کنم در یک حرکت سینوسی بین گیجی-منگی و مستی-سرخوشی در حال نوسان هستم.  لحظه ای گيج و منگ از اینکه از عدم تو را به وجود فراخواندیم، لحظه ای مست و سرخوش از اینکه تا دستای تو راهی نیست. لحظه ای گيج و منگ از اینکه چگونه پدری خواهم شد برایت، لحظه ای مست و سرخوش از اینکه تو هر روز و هر لحظه به ما نزدیک و نزدیک تر میشی. لحظه ای گيج و منگ از اینکه چه آینده ای باید برایت بسازیم، لحظه ای مست و سرخوش از اینکه تو را خواهیم داشت. لحظه ای گيج و منگ از اینکه من که هستم تو که هستی، لحظه ای مست و سرخوش از اینکه من پدر تو و تو دختر من هستی. لحظه ای گيج و ...
25 دی 1391

دوباره ديدمت

دخترم دیروز مامانت وقت دکتر داشت و ما دوباره تو رو به کمک دستگاه سونوگرافی از نزدیک نزدیک دیدیمت. دیگه حسابی بزرگ شدی و برای خودت خانمی شدی.  مامانت که میگه چپ و راست تکون میخوری ولی به من که افتخار ندادی و هنوز نتونستم تکون خوردن هاتو حس کنم... تو کم کم صداها رو کامل میشنوی و امیدوارم از این موسیقی هایی که برات زدم توی mp3 player و مادرت برات میزاره خوشت بیاد. البته وقتی خودم هم با موسیقی ها برات میخونم مطمئنم که دیگه خوشت میاد  فقط روی این ملودی های موتزارت دیگه نمیتونم بخونم و اونارو همینجوری باید گوش کنی  ...
19 دی 1391